روزهاي من به روايتي ديگر

ساخت وبلاگ
من همه زندگیم رو وقف دیگران کردمهمه اشومن اونیم که مایه عبرتممن اونم که بقیه نشونش میدن و میگن مثه این نباشینمن هیشکی رو ندارم که منو بخوادمن هیشکی رو ندارم که دلش برام تنگ بشهاگه نباشم شاید کارشون چند وقتی لنگ بشه ولی کسی دلتنگ نمیشهمن اونیم که وقتی نیست همه میگن آخی راحت شدیممن اونیم که نه خانواده حمایتگری دارم نه شوهر پشت و پناهمن همونیم که برا خوشحال کردن دیگران خودشو نابود میکنه و تهش همش خسته و عصبیه و داد میزنه، اونی که همه ترجیح میدن نباشهاونی که همه میگن دیگران چه جوری تحملش میکننمن اونیم که هیشکی خر حمالیش برای راضی کردن فول تایم بقیه رو نمیبینهمن همونم که تهش هیشکی نمیخوادشمن همونممن همونم که امشب وقتی پسرم گفت مامان که ضعیفتره، زورش تو دعوا برسه و شوهر گفت نه باید همیشه از زنت بترسی دلم برای خودم سوختهیشکی هیشکی منو نمیبینهبابام یه بند سرزنشم میکنهشوهرم میگه خسته است و من فقط میخوام نباشمکاش صبحو نبینمکاش دیگه نفس نکشمکاش بمیرمکاش تموم شممن که لذتی نمیبرم از این دنیالحظه لحظه پر اضطراب زندگیم برام عذابهچرا اومدم؟اون لایه رویی، اون من نیستم و اینکه هیشکی منو نمیشناسه درد داره، زیاد، خیلی زیاد... روزهاي من به روايتي ديگر...ادامه مطلب
ما را در سایت روزهاي من به روايتي ديگر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8mylifeinwords3 بازدید : 10 تاريخ : چهارشنبه 8 آذر 1402 ساعت: 13:44

آدم بودن خیلی سخته؛درد کشیدن سخته؛فهمیدن سخته؛از دست دادن سخته؛تغییر سخته؛دیدن غم و غصه دیگران سخته....زلزله، سیل، طوفان، مریضی، مرگ، درد، مهاجرت، دوری...سخته...این زندگی سخته‌...ذاتِ بودن، سخته...یه وقتایی اصلا درک نمیکنم، یه چیزایی رو اصلا نمیتونم باهاش کنار بیام..نمیفهمت خدا...هدف از این همه سختی رو نمیفهممپ ن: لطفا، جواب دعاهامون رو بده، دو تا مریضمون رو شفا بده روزهاي من به روايتي ديگر...ادامه مطلب
ما را در سایت روزهاي من به روايتي ديگر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8mylifeinwords3 بازدید : 34 تاريخ : دوشنبه 3 بهمن 1401 ساعت: 13:22

۵ ماه نگهش داشتن و حالا خسته ان...آدمی که تا دیروز کاملا یه زن مستقل بود،مغرور ، سرپا، با ابهت و محکم...اما حالا این چرخ روزگار، بیماری گذاشته تو دامنش، زمین گیرش کرده و نیازمند کمک...چون تا حالا به فکر روز مبادا نبوده، پولی کنار نذاشته، حقوق داره ها، اما کفاف هزینه درمانشم نمیده چه برسه به هزینه نگهداریش!چون مجرد بوده، چون تنها بوده، چون درمانش فقط تو تهران امکانپذیر بوده، شده سربار زندگی خواهر...خواهری که تا حالا سختی نکشیده و این سختیا که کم هم نیست، از پا انداختش...۵ ماه خیلی کمه برای خار شدن، برای بی ارج شدن پیش عزیزات...از اونور زیاده برای هر روز شکستن غرور، هر روز حس اضافی بودن داشتن....کتاب مسخ از کافکا رو خوندین؟!!!عین واقعیت....پ ن: نسبت نه چندان دوری باهام داره، دلم براش کبابه ولی میدونم تصمیمی که از سر دلسوزی بگیرم و فردا نتونم نگهش دارم به مراتب بدتر از شرایط فعلیه...از اونور اگه کاری نکنم با اون عذاب وجدان تا ابد چه کنم؟!!!! روزهاي من به روايتي ديگر...ادامه مطلب
ما را در سایت روزهاي من به روايتي ديگر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8mylifeinwords3 بازدید : 74 تاريخ : جمعه 9 ارديبهشت 1401 ساعت: 3:33

روز مادره...من اینجام بالای سر پسر مریضم...صدای نفسهاش...ناله هاش، سرفه هاش و دل شرحه شرحه من...تب دخترک پایین نمیاد، دستهام میلرزه، برای تن تبدارش میترسم...والد بودن یه درده، یه درد همیشگی، در اوج دوست داشتنش ترس هست، در اوج خوشی نگرانی...روز پدره...همسرم، تنها همدم من، عشق زندگیم مریضه...سه روزه که بدون نتیحه از این بیمارستان به اون بیمارستان میریم...و امروز...جواب سی تی همسرم اومده !تومور ۲.۵ سانتی تو غده فوق کلیه...یه درد همیشگی...این وابستگی یه درده... یه نقطه ضعف که روزگار زیاد دست میذاره روش...باید قوی باشم...فکر کنم روزای سختی در پیشه روزهاي من به روايتي ديگر...ادامه مطلب
ما را در سایت روزهاي من به روايتي ديگر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8mylifeinwords3 بازدید : 73 تاريخ : جمعه 9 ارديبهشت 1401 ساعت: 3:33

نمیدونم. شاید آخرین شب باشه. همه ی رویاهامون همه آرزوهامون همه خواسته هامون همه حسرتهامون...بی معنی شدن. تمام خواسته ام سلامت این سه نفری هستن که جلوم خوابیدن. چه قدر زندگی پوچه. همش فکر میکنم چرا صبح نمیشه. اگه صبحی رو نبینم چی. خدایا...بچه هام...

حالم حال مادراییه که تو خونه موندن و نزدیک شدن نیروهای دشمن رو از پنجره میبینن و کاری نمیشه بکنن جز اینکه تو دلشون بگن خدایا بچه هام...

خدایا لطفا مهربون باش باهامون

...

روزهاي من به روايتي ديگر...
ما را در سایت روزهاي من به روايتي ديگر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8mylifeinwords3 بازدید : 68 تاريخ : شنبه 20 دی 1399 ساعت: 0:46

حقیقت دردناکیه ولی زمان رو نمیشه به عقب برگردوند؛ 

می ایستی و به خودت میگی: " کاش این کارو نمیکردم"

اما دیگه نمیتونی کاری کنی...زمان گرفتن تصمیم درست از دست رفته...

یک هفته از تصمیم نادرست ما میگذره و سه تا خانواده درگیر کرونا شدن.

همسر من علایم نداشت و ما رفتیم مهمونی البته ما واقعا نمیدونستیم و از لحظه ای که علایم بروز کرد قرنطینه اش کردیم ولی امان از تصمیمات اشتباه، امان از زمان؛ امان از...

پ ن: خدایا تو بر ما ببخش خدایا تو خودت رحم کن

پ ن۲: مصداق کامل عجب غلطی کردیم!!!!

روزهاي من به روايتي ديگر...
ما را در سایت روزهاي من به روايتي ديگر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8mylifeinwords3 بازدید : 72 تاريخ : شنبه 20 دی 1399 ساعت: 0:46

ماشین در حال حرکت بود و عصار میخوند: "ظهرِ خون مولا به تسبیح و نماز در میان خیمه ها راز و نیاز محشری شد تا وضو سازد به خون قبله اش عشق است و تسبیحش جنون...." و من پشت ترافیک از ته دل و با تمام اعتقادم روزهاي من به روايتي ديگر...ادامه مطلب
ما را در سایت روزهاي من به روايتي ديگر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8mylifeinwords3 بازدید : 91 تاريخ : شنبه 20 دی 1399 ساعت: 0:46

کاش دنیا مثه دستگاه پخش فیلم بود که دکمه داشت و میشد جلو بردش یا عقب.. این روزای تلخ رو میذاشتیم رو دور تند..‌ روزهاي من به روايتي ديگر...
ما را در سایت روزهاي من به روايتي ديگر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8mylifeinwords3 بازدید : 96 تاريخ : شنبه 20 دی 1399 ساعت: 0:46

مرداي واقعي شبيه کتابا و فيلما نيستناونا عاشق نميشناونا حامي نيستناونا مهربون نيستناونا مسئوليت پذير نيستنمرداي واقعي نگران زنشون نميشنمرداي واقعي زن و زندگيشون اولويتشون نيستمرداي واقعي نعره ها و داد روزهاي من به روايتي ديگر...ادامه مطلب
ما را در سایت روزهاي من به روايتي ديگر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8mylifeinwords3 بازدید : 100 تاريخ : چهارشنبه 28 اسفند 1398 ساعت: 2:46

وقتی پدر بزرگ همسرم فقط چند ساعت بعد تحویل سال فوت کرد فهمیدم مرگ وقت نشناسه...عید و شادی سرش نمیشه...وقتی وسط تشیع جنازه رفسنجانی در به در توی بلوار کشاورز دنبال دکتر کشیک مرکز طبی اطفال بودم فهمیدم روزهاي من به روايتي ديگر...ادامه مطلب
ما را در سایت روزهاي من به روايتي ديگر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8mylifeinwords3 بازدید : 84 تاريخ : جمعه 4 بهمن 1398 ساعت: 14:21